هر که جام می به روی دلستان بر سر کشید


آب کوثر در بهشت جاودان بر سر کشید

کرد هر کس خامشی در عالم آب اختیار


می تواند بحر را چون ماهیان بر سر کشید

مهر بر لب زن درین محفل که صاف باده را


کوزه سربسته در خم بی دهان بر سر کشید

جذبه عشق قوی بازو بلند افتاده است


بلبل ما ساغر گل در خزان بر سر کشید

می کند شور جنون هر سختیی را خوشگوار


سنگ را دیوانه چون رطل گران بر سر کشید

زخم خار از دیدن رخسار گلچین خوشترست


مرغ بی بال و پر ما آشیان بر سر کشید

رفت جان مضطرب در مهد آسایش به خواب


تا زخاموشی سپر تیغ زبان بر سر کشید

چون خمارآلود جام باده را بر سر کشد؟


آن ستمگر خون عاشق را چنان بر سر کشید

گرچه مرگ تلخ صائب ناگوار افتاده است


شد سبک هر کس که این رطل گران بر سر کشید